هـــمـــیــشه بـــه یــادتــم ســاریــنـــا




دیگه من مردم جایی برای من وجود نداره

 

دیگه همه چیز تمام شده

 

نمیدونم چرا بدنم سرد شده مثل یک میت  شدم

 

یعنی من روحم جسمم دیگه توی این دنیا نیست

 

نمیدونم همه چیز از دستم رفته

 

آرزوهام به باد رفته شیشه عمرم ترک خورده

 

نمیدونم عشقم من فراموش کرده

 

قرص بخورم*خودم دار بزنم* سم بخورم*خودم پرت کنم زیرقطار

تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:,سـاعت 2:24 نويسنده احسان

دیگر نایی نیست کسی را که دوست دارم

 

دارن ازمن میگیرنش اه ناله من گوش فلک

 

را کر کرده میگن مرد گریه نمیکنه ولی

 

من دارم گریه میکنم اشکایم داره میریزه 

 

من 99 درصد فکر زندگیم به اون بستگی

 

داره من الان زندگیم شده 1 درصد آیا با 1 درصد

 

میشود زندگی کرد خیال نمیکنم بشه دیگر بریدم 

 

الان شدم مثل پرنده ای که توی قفس گیر کرده

 

که آواز رهایی میخونه

 

افسوس...............؟

تاريخ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:30 نويسنده احسان

تو بی من تنها من از تو تنهاتر

حیف این عمری که  تنها رها شد

من سردم تو سردی دل نیمه جونه

میسوزه ومیسازه درب وداغونه

میلرزه حتی با چیک چیک اشکام

مثل کنجشکی که زیر بارونه

لبهامون لبخند عشق وکم داره

دلگیرم روزامون لحظه غم باره

دستات رو دستم کن خیلی محتاجم

پاییزم میریزم روبه تاراجم

اه من ابرم تو بارون این قصه خیس

خورشید رو برگردون اینجا قدیسه

اعجاز بارون رو باور کن وقتی میخواهی وقتی احساس ر از نو بنویسه

من ابرم تو بارون این لحظه ناب

این لحظه مخصوص ماه ومهتاب

بیدارم یا این که میبینم خوابه

کی نیلوفر سقف قلب مردابه

اینجا قلب ادمهابی فانوسه

رویاشون رویا نیست عین کابوسه

اینجا چشمامون تو گریه می پوسه

من جای میخوام وتو قد بوسه

ما دستامون با هم دنیا میسازه

بی سقف بی دیوار وبی دروازه

ما باهم هستیم وبا هم میمیریم


ادامـــه مطـــلــبــــــ..♦ـ♦ـ♦ـ....
تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

هيچ وقت شعار نداده ام، که به زور بايد لبخند زد!


بعضي وقت ها بايد تا نهايت آرامش گريست،


آن گاه است که تبسمي ميهمان لبانت مي شود که زيبا تر از رنگين کمان بعد از باران است..


گفته بودي فردا، پشت اين پنجره ها، غنچه اي مي رويد،


و کسي مي آيد، روشني مي آرد.. ديرگاهيست که من،


پشت اين پنجره ها منتظرم، ولي اينجا حتي، رد پايي هم نيست

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


روزگار سرد است مثل
 
اسمانی دارم که در ان سرخ به اندازه ی دل, خونین است

و اتاقی که در ان پنجره ها خاموشند

نیست نوری که تلنگر بزند بر شیشه
 
زندگی در گذر است و هوا رنگ به رنگ

هر کجا مینگرم گل حسرت ز زمین میروید

دلم از سنگینی این کوه به تنگ امده است و هم از غربت ماه

خوش به حال سهراب

 سیب را می فهمید واژه ها را می شست چتر ها را می بست زیر باران می رفت

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان



یه ورق بیشتر نمونده

که هنوز پاک و سفیده

یه ورق یعنی یه فرصت

فرصتی برای چشمام

واسه ی قلب شکسته م

تا تو بر گردی دوباره

اون سفیدی باقی می مونه



 

من كه ميدانم شبي عمرم به پايان ميرسد

نوبت خواموشي من سهل و اسان ميرسد

من كه ميدانم كه تا سرگرم بزم و مستيم

مرگ ويرانگرچه بيرحم و شتابان
ميرسد

 


پس چرا عاشق نباشم؟

                                  

                                   پس چرا....

                              پس چرا عاشق نباشم؟؟؟

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

 

تو را به خاطر تمام خوبی هایت می ستایم

 

و شیرین ترین خاطره ای هستی که تا ابد بر صفحه دلم نقش بستی

 

و مهربانترین هدیه خداوند به من

 

چرا که چشمان عاشقت لحظه به لحظه این حقیقت زیبا را ابراز می کند

 

خدای اطلسی ها با تو باشد


پناه بی کسی ها با تو باشد


تمام لحظه های خوب یک عمر


به جز دلواپسی ها٬با تو باشد

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه

دوباره این دل دیوونه واست دلتنگه

وقت از تو خوندنه ستاره ی ترانه هام

اسمتو برای من قشنگترین آهنگه

اگه تا آخر این ترانه با من باشی 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم"

صدها سال بعد:

شاید به یاد نیاوری که برای اولین بار؛ در چه زمانی و در کدامین لحظه گفتم:"من عاشق تو هستم."

دیگر نیازی نیست که بیاد آوری

دیگر گذشته

دیگر ؛بسی گذشته است.

اما قبول کن!قبولم کن؛ به گونه ی عاشقی که بجز عشق هیچ چیز ندارد.

و باورم کن مثل گیاهی از عشق؛روییدنی از عشق؛بودنی از عشق.

و پناهم بده ای محبوب!

یاد عطر  تو؛عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد.

بعد از... سال فریاد زدم:

"من هنوز؛هنوز؛هنوز عاشق تو هستم"

امروز بر تخته سنگی نوشتم: خاک

و هزاران بار گفتم: خاک؛خاک؛خاک.

و چون باران بر خاک ریخت

و بوی بهشتی خاک برخاست

من گفتم: دوستت دارم؛دوستت دارم ای حبیب خاکی من!!!

بسی بیش از آن خاک تشنه؛که یاد باران را دوست می دارد؛دوستت دارم.

و با خود گفتم: هنوز؛هنوز؛هنوز هم عاشق تو هستم.

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


من از پشت شبهای بی خاطره   من از پشت زندان غم آمد

من از آرزوهای دور و دراز   من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نادیده ای  تو نوری که بر سایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب   تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه ی زندگی تو یک کوچه در شهر آزادگی

تو یک شهر در سرزمین حضور توای راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر مرا تا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی تپش در سراب مرا تا تکاپوی دریا بب
ر


        

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

گر دستم به جدایی برسه...
اونو از خاطره ها خط می زنم


از دل تنگ تموم آدما..
از شب و روز خدا خط می زنم


اگر دستم برسه به آسمون

با ستاره ها قیامت می کنم

نمیزارم کسی عاشق نباشه


ماه و بین همه قسمت می کنم



وقتی گاهی من و دل تنها می شیم

حرفای نگفتنی رو میشه دید

میشه تو سکوت بین ما دو تا


خیلی از ندیدنی ها رو شنید

 

تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:14 نويسنده احسان

آرزویم اینست

نتراود اشک در چشم تو هرگز

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها میگردد

و تو را دوست بدارد

به همان اندازه

که دلت می خواهد

سلام عزیزم. نظر یادت نره
سلام عزیزم. نظر یادت نره

 

تاريخ سه شنبه 11 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:55 نويسنده احسان
яima