هـــمـــیــشه بـــه یــادتــم ســاریــنـــا




سلام/ یعنی دلم برایت تنگ شده بود.

- سلام/ یعنی من هم همین طور.

 امروز هوا کمی سرد شده/ یعنی دیروز نبودی.

 شاید بارون بیاد/ یعنی امروز هستم، نکاهم کن.

- شعری رو که خواستی پیدا کردم/ یعنی دیروز همه اش به فکر تو بودم.

- میخوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش/ که هر روز به یاد تو باشم.

- وسط های شعر گریه ام گرفت/ بس که به تو فکر کردم.

فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می اندازه/ کاش آن لحظه پیش تو بودم.

- اون جا که درباره ی ترسیدن از عشق بود./ من از عشق تو می ترسم.

- یکی هم برای تو قاب میکنم. دوست داری؟/ دوستت دارم.

- دوستت دارم/ دوستت دارم...

تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,سـاعت 6:29 نويسنده احسان

 

اگر نمي تواني بلوطي بر فراز تپه اي باشي

بوته اي در دامنه كوهي باش

ولي بهترين بوته اي باش كه در كنار راه مي رويد

بوته باش اگر نمي تواني درخت باشي

علف كوچكی اگر نمي تواني بوته اي باشي باش

و چشم انداز كنار شاهراهي را شادمانه تر كن

اگر نمي تواني نهنگ باشي فقط يك ماهي كوچك باش

ولي بازيگوش ترين ماهي درياچه!

همه که ما را ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود.

در این دنیا برای همه ما کاری هست

 

کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر

و آنچه که وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست.

كوره راه باش اگر نمي تواني شاهراه باشي

ستاره باش اگر نمي تواني خورشيد باشي

با بردن و باختن اندازه ات نمي گيرند

بهترينش باش هر آن چه كه هستي

 

 

 

تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,سـاعت 6:22 نويسنده احسان

چرا میخوای بری...نرو  

       چطور بزارم تو بری بدون تو زود می میرم

 

تورو خدا پیشم بمون          تا با تو آروم بگیرم

 

اگه بری دق میکنم          میشکنه قلب نازکم

 

جون منو جون خودت        با من بمون عروسکم

 

کی گفته که خیالی نیست    وقتی برام خیالی هست

 

سلام عزیزم. نظر یادت نره

سلام عزیزم. نظر یادت نره

 

 

تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,سـاعت 6:7 نويسنده احسان

یکی بود یکی نبود زیر این گنبد گردون و کبود یه قصه مثل تموم قصه های نا تموم دنیا بود

قصه ای که اولش شروع میشد با یک نگاه

یه طرف نگاه پاک و دیگری پر از گناه

یه دلی بود که کسی اونو نبرد

به کسی دل نمی بست و از کسی گول نمی خورد

اما روزی از روزای روزگار

یه روز از روزای آفتابی آفزیدگار

آدم قصه ی ما نگاهی افتاد تو نگاش

یه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

یه نفر که گفت بهش دوسش داره خیلی زیاد

یه نفر که گفت به جر اون دیگه هیچی نمی خواد

یه نفر که توی چشماش پر از اشک بی کسی بود

یه نفر که توی حرفاش غم بی هم نفسی بود

آدم قصه ی ما،حرفهای اونو شنید

تو یه چشم به هم زدن خودشو آواره دید

دید که بی اون نفسی توی تنش نیست

دید امیدی واسه زنده موندنش نیست

یه روزی قفل زبونشو شکستو یه گناه کرد

گفت که من "دوست دارم"

اما خیلـــــــــــــــی اشتباه کرد

آخه یار بی وفاش

که نبود عشق تو صداش

گفت مگه جدی گرفتی حرفامو؟

تو به دل گرفتی اون دروغامو؟

دیگه این کارو نکن،دیگه هیچ دروغی رو باور نکن!

عاشق قصه ی ما توی این لحظه شکست

صدای شکستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمی شد این جدایی و دربدری

باورش نمی شد این شکست و بی یاوری رو

زیر رگبار جدایی شد یه پروانه ی خسته

شد یه پروانه تنها که پرش به گل نشسته

 

تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,سـاعت 5:56 نويسنده احسان

 

گفته بودم که زمستون یه روزی رفتنیه

شب و سرما تو آتیش سوختنشون دیدنیه

راستی گفتم ته بن بست اونجا که غم میکارند

بوی خاکش بوی گندم چه قدرچیدنیه

تو میگفتی توی جشنی که ما دعوت نبودیم

خوابی دیدن که هنوزم به خدا دیدنیه

گفته بودی بی غروری مارو آخر میکشه

حرف راستت تو کتابا همیشه خوندنی

گفته بودن یه روزی ما میشیم و پر میکشیم

پر و بالمون شکستوو این قفس موندنیه

ما میگفتیم اگه شب شه اگه آفتاب نتابه

گل خورشید میکاریم تاریکیا رفتنیه

ما که گفتیم تو شنیدی معینیشم پای خودت

راه رفته تن خسته همیشه گفتنیه

تاريخ چهار شنبه 6 آذر 1391برچسب:,سـاعت 15:21 نويسنده احسان

اهای با تو هستم اری با خودت

اینچنین دل من را بردی

من را به خودت عاشق کردی

ولی چرا تنهام گذاشتی

تو عشق اول و اخر من هستی این را بدان

من تو را دوست دارم خیلی زیاد

و برایت می میرم

زندگی من به تو بستگی داره

برگرد برگرد ...................

 

تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:,سـاعت 15:6 نويسنده احسان

دیگه من مردم جایی برای من وجود نداره

 

دیگه همه چیز تمام شده

 

نمیدونم چرا بدنم سرد شده مثل یک میت  شدم

 

یعنی من روحم جسمم دیگه توی این دنیا نیست

 

نمیدونم همه چیز از دستم رفته

 

آرزوهام به باد رفته شیشه عمرم ترک خورده

 

نمیدونم عشقم من فراموش کرده

 

قرص بخورم*خودم دار بزنم* سم بخورم*خودم پرت کنم زیرقطار

تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:,سـاعت 2:24 نويسنده احسان

دیگر نایی نیست کسی را که دوست دارم

 

دارن ازمن میگیرنش اه ناله من گوش فلک

 

را کر کرده میگن مرد گریه نمیکنه ولی

 

من دارم گریه میکنم اشکایم داره میریزه 

 

من 99 درصد فکر زندگیم به اون بستگی

 

داره من الان زندگیم شده 1 درصد آیا با 1 درصد

 

میشود زندگی کرد خیال نمیکنم بشه دیگر بریدم 

 

الان شدم مثل پرنده ای که توی قفس گیر کرده

 

که آواز رهایی میخونه

 

افسوس...............؟

تاريخ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:30 نويسنده احسان

تو بی من تنها من از تو تنهاتر

حیف این عمری که  تنها رها شد

من سردم تو سردی دل نیمه جونه

میسوزه ومیسازه درب وداغونه

میلرزه حتی با چیک چیک اشکام

مثل کنجشکی که زیر بارونه

لبهامون لبخند عشق وکم داره

دلگیرم روزامون لحظه غم باره

دستات رو دستم کن خیلی محتاجم

پاییزم میریزم روبه تاراجم

اه من ابرم تو بارون این قصه خیس

خورشید رو برگردون اینجا قدیسه

اعجاز بارون رو باور کن وقتی میخواهی وقتی احساس ر از نو بنویسه

من ابرم تو بارون این لحظه ناب

این لحظه مخصوص ماه ومهتاب

بیدارم یا این که میبینم خوابه

کی نیلوفر سقف قلب مردابه

اینجا قلب ادمهابی فانوسه

رویاشون رویا نیست عین کابوسه

اینجا چشمامون تو گریه می پوسه

من جای میخوام وتو قد بوسه

ما دستامون با هم دنیا میسازه

بی سقف بی دیوار وبی دروازه

ما باهم هستیم وبا هم میمیریم


ادامـــه مطـــلــبــــــ..♦ـ♦ـ♦ـ....
تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

هيچ وقت شعار نداده ام، که به زور بايد لبخند زد!


بعضي وقت ها بايد تا نهايت آرامش گريست،


آن گاه است که تبسمي ميهمان لبانت مي شود که زيبا تر از رنگين کمان بعد از باران است..


گفته بودي فردا، پشت اين پنجره ها، غنچه اي مي رويد،


و کسي مي آيد، روشني مي آرد.. ديرگاهيست که من،


پشت اين پنجره ها منتظرم، ولي اينجا حتي، رد پايي هم نيست

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


روزگار سرد است مثل
 
اسمانی دارم که در ان سرخ به اندازه ی دل, خونین است

و اتاقی که در ان پنجره ها خاموشند

نیست نوری که تلنگر بزند بر شیشه
 
زندگی در گذر است و هوا رنگ به رنگ

هر کجا مینگرم گل حسرت ز زمین میروید

دلم از سنگینی این کوه به تنگ امده است و هم از غربت ماه

خوش به حال سهراب

 سیب را می فهمید واژه ها را می شست چتر ها را می بست زیر باران می رفت

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان



یه ورق بیشتر نمونده

که هنوز پاک و سفیده

یه ورق یعنی یه فرصت

فرصتی برای چشمام

واسه ی قلب شکسته م

تا تو بر گردی دوباره

اون سفیدی باقی می مونه



 

من كه ميدانم شبي عمرم به پايان ميرسد

نوبت خواموشي من سهل و اسان ميرسد

من كه ميدانم كه تا سرگرم بزم و مستيم

مرگ ويرانگرچه بيرحم و شتابان
ميرسد

 


پس چرا عاشق نباشم؟

                                  

                                   پس چرا....

                              پس چرا عاشق نباشم؟؟؟

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

 

تو را به خاطر تمام خوبی هایت می ستایم

 

و شیرین ترین خاطره ای هستی که تا ابد بر صفحه دلم نقش بستی

 

و مهربانترین هدیه خداوند به من

 

چرا که چشمان عاشقت لحظه به لحظه این حقیقت زیبا را ابراز می کند

 

خدای اطلسی ها با تو باشد


پناه بی کسی ها با تو باشد


تمام لحظه های خوب یک عمر


به جز دلواپسی ها٬با تو باشد

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه

دوباره این دل دیوونه واست دلتنگه

وقت از تو خوندنه ستاره ی ترانه هام

اسمتو برای من قشنگترین آهنگه

اگه تا آخر این ترانه با من باشی 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

 

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم"

صدها سال بعد:

شاید به یاد نیاوری که برای اولین بار؛ در چه زمانی و در کدامین لحظه گفتم:"من عاشق تو هستم."

دیگر نیازی نیست که بیاد آوری

دیگر گذشته

دیگر ؛بسی گذشته است.

اما قبول کن!قبولم کن؛ به گونه ی عاشقی که بجز عشق هیچ چیز ندارد.

و باورم کن مثل گیاهی از عشق؛روییدنی از عشق؛بودنی از عشق.

و پناهم بده ای محبوب!

یاد عطر  تو؛عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد.

بعد از... سال فریاد زدم:

"من هنوز؛هنوز؛هنوز عاشق تو هستم"

امروز بر تخته سنگی نوشتم: خاک

و هزاران بار گفتم: خاک؛خاک؛خاک.

و چون باران بر خاک ریخت

و بوی بهشتی خاک برخاست

من گفتم: دوستت دارم؛دوستت دارم ای حبیب خاکی من!!!

بسی بیش از آن خاک تشنه؛که یاد باران را دوست می دارد؛دوستت دارم.

و با خود گفتم: هنوز؛هنوز؛هنوز هم عاشق تو هستم.

 

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان


من از پشت شبهای بی خاطره   من از پشت زندان غم آمد

من از آرزوهای دور و دراز   من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نادیده ای  تو نوری که بر سایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب   تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه ی زندگی تو یک کوچه در شهر آزادگی

تو یک شهر در سرزمین حضور توای راز بودن به این سادگی

مرا با نگاهت به رویا ببر مرا تا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی تپش در سراب مرا تا تکاپوی دریا بب
ر


        

تاريخ 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:1 نويسنده احسان

گر دستم به جدایی برسه...
اونو از خاطره ها خط می زنم


از دل تنگ تموم آدما..
از شب و روز خدا خط می زنم


اگر دستم برسه به آسمون

با ستاره ها قیامت می کنم

نمیزارم کسی عاشق نباشه


ماه و بین همه قسمت می کنم



وقتی گاهی من و دل تنها می شیم

حرفای نگفتنی رو میشه دید

میشه تو سکوت بین ما دو تا


خیلی از ندیدنی ها رو شنید

 

تاريخ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:14 نويسنده احسان

آرزویم اینست

نتراود اشک در چشم تو هرگز

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها میگردد

و تو را دوست بدارد

به همان اندازه

که دلت می خواهد

سلام عزیزم. نظر یادت نره
سلام عزیزم. نظر یادت نره

 

تاريخ سه شنبه 11 آبان 1391برچسب:,سـاعت 1:55 نويسنده احسان
яima